آخرین بازمانده و سند زندهای از هویت فرهنگی و رسانهای خرمآباد که در آستانه فراموشی است.
به گزارش پایگاه خبری وَسیم لرستان، در واپسین لحظههای غروب یک روز زمستانی، در حالیکه خورشید خرامان خرامان به خانه برمیگردد و آسمان به انتظار قدمهای ماه نشسته، از تو در توی بازار قدیم طلافروشان خرمآباد رد میشویم. از توصیف بازار و حال و هوای آن میگذرم که فعلا مجال پرداختن به آن نیست.
در مسیر بازگشت، راهمان را به "سبزه میدان" کج میکنیم تا از بازار جدید و زرق و برقهایش جانمانده باشیم. همینکه از میانه بازار نه چندان شلوغ و راسته کفش فروشها عبور میکنیم در سمت راست سبزه میدان، نگاهم روی دکه "عاموبرفی" مات میشود...
از زمانی که به خاطر دارم، این دکه روزنامه فروشی اینجا بوده، در مرکز خرمآباد.
دکه ای که علیرغم تغییر ذائقهی آدمها و مجازی شدن نسخههای روزنامه، هفتهنامه و ماهنامه، برخلاف دیگر دکهها هنوز هویت خود را حفظ کرده و قلم را به پفک، سیگار و ... نفروخته است.
از دوستانم میخواهم جلوتر برویم تا درون دکه را بیشتر کنکاش کنیم. دکه دیگر رونق روزهای پرجنب و جوش دهه هفتاد و هشتاد را ندارد. تعداد کمی روزنامه ردیف به ردیف روی پیشخوان کنار هم چیده شده است، خبری از روزنامههای آویزان ورزشی "پرسپولیس" و "استقلال" نیست. عکس "غلامرضا محمدی" و "آرش میراسماعیلی" دیگر روی صفحه اول هیچ جریدهای خودنمایی نمیکند.
یادش بخیر؛ دهه هفتاد و هشتاد دکه عاموبرفی برای خودش کیا بیایی داشت. آخر شهریور میشد و "پیک سنجش" میرسید، کنکوریها با هزار امید، از خروسخوان، جلوی دکه صف میکشیدند تا اِسمشان را در ردیف پذیرفته شدهها ببینند و چه صحنههای تلخ و شیرینی که جلوی این دکه رقم خورد. پذیرفته شدهها به عموبرفی شیرینی میدادند و اشکهای ردشدهها، دلش را میآزرد.
دکه عاموبرفی، خاطرههای زیادی را در خاطر خود ثبت کرده؛ از کاپیتولاسیون و خبرهای داغ فیضیه و ۱۵ خرداد ۴۲ تا تظاهرات انقلابی در دهه ۵۰ و پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷، از اعزام به جبههها تا تشییع لالهها، از سفرهای روسای جمهور و وعدههای دهان پرکن آنها برای ساخت کارخانه و پتروشیمی تا هیاهویی که از صدای دست فروشان به توسعه دست نیافته به گوش میرسد...
در میان انبوه ساختمانهای قدیمی که روز به روز جای خود را به پاساژها و ساختمانهای پزشکان چند طبقه میدهند، دکه عاموبرفی با همه کوچکیاش همچنان مقاومت میکند.
با این سوال که: "عمو هنوزم کسی روزنامه میخرد"، باب گفتگو را با مرد میانسالی که درون دکه ایستاده باز میکنم.
لبخندی از سر افسوس میزند و میگوید: نه خیلی!
دستش را زیر چانهاش میگذارد و در حالیکه چشم به روزنامههای روی پیشخوان دوخته، ادامه میدهد: این روزها خیلی کسی به سراغ روزنامه نمیآید، همه چیز مجازی شده فقط تعدادی مشتری ثابت دارم از رفقای قدیم.
از زمان تاسیس دکه میپرسم و او انگار که برای گفتنش هزار بار تمرین کرده باشد، با حوصله جواب میدهد: دکه برای پدرم(مرحوم برفی جافری) بود، از سال ۱۳۳۳ در اینجا دایر شده است.
میگوید؛ خودش معلم بازنشسته است و پس از پدرش از سال ۱۳۷۳ برای گرداندن زندگی مادر و خواهرانش، مدیریت دکه را عهده دار شده است. معلمی که حقوق بازنشستگیاش کفاف زندگی را نمیدهد، چه رسد به خرجهای دیگر و این را تک دندان باقیمانده در فک پایینش به من میفهماند.
به ته دکه اشاره میکند تا تصویر پدرش "عاموبرفی" را نشانم دهد، پیرمردی که از تصویرش میتوان به شخصیت ادبیاش پی برد، وسط آن شلوغی ته دکه، تصویری که از روی جلد یک مجله بریده شده، توجهم را به خود جلب میکند"شهید سردار سلیمانی" با آن نگاه رو به بالا از دور لبخند میزند و حرفهای این فرهنگی پای فرهنگ مانده را تایید میکند.
میراثدار دکه عاموبرفی میگوید: تیترها را به دقت میخوانم و هنوز هم روزنامه خواندن را به هر تفریحی ترجیح میدهم.
او نه تنهای پای فرهنگ، که پای انقلاب مانده، این را هم از ظاهر ساده و بیآلایش و حرفهای امیدوارکنندهاش حدس میزنم، هم از عکسی که درون دکه بیرونقش، نه رنگ کهنگی، که رنگ تاریخ گرفته است.
روی جلد مجلههای آویزان شده ی درون دکه پر است از تصاویر سلبریتیهایی که عمر حرفهای و هنریشان به یک پنجم عاموبرفی هم نمیرسد.
عاموبرفی سند هویت هشتادساله مطبوعات در لرستان و شهر خرمآباد است. سندی زنده و مصور از روزهایی که مردم برای اطلاع از جزییات یک خبر و رویداد صف میکشیدند، زمانی که روزنامه حرف داشت؛ مخاطب داشت و در تسلسل مجازی گیر نیفتاده بود. سرانه مطالعه واقعی بود. روزنامهها برای سطر به سطر مطالبشان، به مخاطب پاسخگو بودند نه به دولت و مسئولان. بهای مطلب به مخاطبپذیری آن بود.
حالا عاموبرفی مانده و یک دهم داشتههای آنروزها، غریب در دنیای مجازی، بیرمق در رقابت با اینترنت و دستاوردهایش.
عاموبرفی در بهترین و شلوغترین نقطه شهر واقع شده و میتوانست بازار گرمی در فروش اقلام مصرفی داشته باشد،
میتوانست از سیگارفروشی به نان و نوایی برسد یا با چیپس و پفک و تنقلات، جیب پدر و مادرها را خالی کند، اما این وصلهها به ذات رسانهای و فرهنگی او نمیچسبد! عاموبرفی فقط روزنامه را میشناسد و با آن عجین شده است.
یادمان باشد در دنیای مجازیبازها، عاموبرفی را فراموش نکنیم. عاموبرفی بخشی از هویت فرهنگی و رسانهای ماست، آن را به ثمنبخس نفروشیم و تا دیر نشده دکه عاموبرفی را در فهرست آثار فرهنگی استانمان ثبت کنیم.
نگارنده : سعیده خورشیدوند
پایان خبر